سفارش تبلیغ
صبا ویژن


یه عاشق

من شکسته خوابم

گرچه خوابم سبک است

کسی صدایم نمی کند

تا بشکنم هر آنچه کابوس رویایی ای  که دارم

من قسم خورده دست های گره خورده ام

گرچه دستم جلوست

کسی نیست دستم را بگیرد

تا کور کنم هرآنچه گره در دستان است

کسی نیست......

 


نوشته شده در سه شنبه 88/7/28ساعت 11:1 عصر توسط مهدی نظرات ( ) | |

سلام

دل می رود ز دستم صاحبدلان خدا را           دردا که راز پنهان خواهد شد اشکارا

 

خوب من تو مرحله باور موندم با تمام تلاشی که کردم نتونستم , نتونستم دلم رو راضی کنم که از یه چیزش بگذره..........  خوب نتونستم چی کار کنم نمیشه نمی تونم نمی تونم تحمل این یکی رو ندارم .......................

شاید ضعیف تر از اونی هستم که فکر می کردم .........

اخه همیشه به خاطر اون زندگی عجیب غریبی که داشتم و پشت سرگذاشتن همه اونا و باور این اصل که (( این نیز بگذرد))  به این باور رسیده بودم که ادم منطقی و محکمی هستم و دنبال محالات نمی رم اما................

خوب حالا دیگه نمی تونم خودمو گول بزنم . این یکی فرق داره سخته سخت تر از اون که دل من یارای کشیدنشو داشته باشه حتی فکرش سوزنده است ....

تا کی می تونم خوددار باشم و دم نزنم؟

 

چه خوبه که خدا به بنده هاش اشک رو هدیه داده ...........

چه خوبه که شب رو آفرید  ................

چه خوبه که درددل هامون رو گوش می کنه.............

 

خدا جونم ممنونم

 


نوشته شده در سه شنبه 88/7/28ساعت 11:1 عصر توسط مهدی نظرات ( ) | |

وسعت غم را با کدامین قلم و بر روی کدامین کاغذ بنویسم که حتی اگر تمام دریا ها جوهر و تمامی درختان قلم شوند یارای نوشتن ندارند، چقدر ساده بازگشتت را آرزو کردم و چقدر سخت بازنگشتی فاصله ی ما را قدم های تو اندازه گرفت، با هزار امید ساخته بودم هر آنچه تو با رفتنت ویران ساختی ویران کرده بودم هرچه غم را که تو با رفتنت آباد کردی تبر به ریشه ی سر پناهی زدی که خودت برای دلم ساخته بودی تمام خارهای دلم را که ریشه کن کرده بودی دوباره ریشه دوانده اند پرنده ی آرزو هایم با برخورد به صخره ی سخت تنهایی سقوط کرد و تمام همه چیزهایم هیچ شد، بار سفر طولانی ای را بسته بودم که بند کیفم پاره شد؛ باد پیام آور رفتنت صف شکنی شد بر قلب لشکر امیدهایم چگونه سخن از پایان آغاز کردی وقتی که آغازگر تمام خوبی ها خواندمت.

آه؛ مهربانم فاصله ی ما جز قدم های تو و دوری چشمانمان چیزی نیست بازگرد که سخنانم جز نمایشگر خوبی های تو چیزی نیست؛ تو هنوز هم در قلب من از غم و تنهایی من بزرگتری هنوز هم می توان با عشق تو تمامبدی های دلم را پوشاند و خاک کردو می توان با کلام زیبای تو آن را آذین بست برگرد تا سیل اشکهایم راه بازگشتت را گل نکرد ِ؛ برگرد تا خون دلم برایت راه بند نشده بازگرد که نمی خواهم هیچ یک از این ها شود بازگرد............. .

 


نوشته شده در سه شنبه 88/7/28ساعت 11:1 عصر توسط مهدی نظرات ( ) | |

باید فراموشت کنم،چندیست تمرین می کنم

                 ((من می توانم))((می شود))،آرام تلقین می کنم

با عکسهای دیگری تا صبح صحبت می کنم

                  با آن اتاق خویش را بیهوده تزیین می کنم

سخت است اما می شود در نقش یک عاقل روم

                   شب نه رعایت می کنم،نه صبح نفرین می کنم

حالم نه اصلا خوب نیست تا بعد بهتر می شود

                   فکری برای این دل تنهای غمگین می کنم

من می پذیرم،رفته ای وبر نمی گردی همین

                      خود را برای درک این،صد بار تحسین می کنم

از جنب و جوش افتاده ام دیگر نمی گویم به خود

                   وقتی عروسی می کند،آن می کنم.این می کنم

خوابم نمی آید ولی از ترس بیداری به زور

                      با لطف قرص قدّ نقل یک خواب رنگین می کنم

این درد زرد بی کسی بر شانه جا خوش کرده است

                        از روی عادت دوستی با بار سنگین می کنم

 هر چه دعا کردم نشد شاید کسی آمین نگفت

                        حالای تقاضای دلی سرشار از آمین می کنم

نه اسب،نه باران،نه مرد،تنهایم واین دائمی ست

                   اسب حقیقت را خودم با این نشان زین می کنم

یا می برم یا باز هم نقش شکستی تلخ را

                           در خاطرات سرخ خود با رنج آذین می کنم

حالا نه تو مال منی،نه خواستی سهمت شوم

             این مشکل من بود وهست در عشق گلچین می کنم

((کم کم زیادم می روی این روزگار و رسم اوست))

                 این جمله را با تلخی اش صد بار تضمین می کنم  

 


نوشته شده در سه شنبه 88/7/28ساعت 11:1 عصر توسط مهدی نظرات ( ) | |

شب شکست و دل من نیز چنین

ابر بارید و چشم من نیز چنین

ماه زیبا از شبم رفت و عشق من نیز چنین

پاییز آمد و خنجر به دل سبزی بستان زد و غم فرغت ز تو نیز چنین

این چنین می گذرد بعد تو امروز و هر روز دگر نیز چنین

این چنین رفتی و من بعد تو ماندم و می گذرد عمر من نیز چنین

این چنین سایه فکندی و برفتی و دلم سوخت و باقی پیکرم نیز چنین

این چنین آمدن و رفتن تو بهر چه بود آنچنان پر بگشا که انگار نبودی از ازل نیز چنین

این چنین ناله و اشک و ماتم تا بی کی ای خدا مرحمی که نهادی بر دل مجنون بر دل من

بگذار نیز چنین

این چنین خسته ، کمر شکسته، دل شکسته هیچ کسی را نیست آگاه از حال من ،تو بیا و

مرحمتی کن به بزرگی خدایی خود نیز چنین

 


نوشته شده در سه شنبه 88/7/28ساعت 11:1 عصر توسط مهدی نظرات ( ) | |

به دیدارم بیا هرشب

در این تنهایی تنها و تاریک خدا مانند

دلم تنگ است

بیا ای روشنتر از لبخند

شبم را روز کن در زیر سر پوش سیاهی ها

دلم تنگ است  

 


نوشته شده در جمعه 88/7/24ساعت 2:19 عصر توسط مهدی نظرات ( ) | |

تو ای زیبا ترین شعر رهایی

توای گلبرگ سرخ آشنایی

میان کوچه های تار قلبم

به دنبال تو می گردم

کجایی ؟؟؟


نوشته شده در جمعه 88/7/24ساعت 2:19 عصر توسط مهدی نظرات ( ) | |

عشق یعنی ...

عشق یعنی از خود بی خود شدن ...

به بلور احساس تلنگر زدن

آتش از درون زبانه کشیدن 

خزان را بهار دیدن

در پس غرور ظاهری قلب را به پاکی آفتاب آراستن

زیبایی ها و لطافت ها را با احساس در واژه گنجاندن

عشق یعنی گوهر را در صدف تنهایی نهان کردن

عشق یعنی آغازی شیرین و آتش جاودان با هر چه بوی تعلق دارد

عشق یعنی سوختن و ذوب شدن در بوته ی عشق

عشق یعنی لرزش همه ی وجود در برابر معشوق

یعنی زیبا دیدن زیبا شنیدن زیبا گفتن

یعنی در حریر نرم و لطیف راه رفتن

خواب های مینایی دیدن

عشق یعنی در آبی آسمان غرق شدن و آبی شدن

عشق یعنی تازگی ‌‌  یعنی بهار  ...


نوشته شده در جمعه 88/7/24ساعت 2:19 عصر توسط مهدی نظرات ( ) | |

0000000             0000000
00000000000000       0000000000000
00000000000000000  000000000000000000
000000000000000000000000000000       00000
00000000000000000000000000000000         0000
00000000000000000000000000000000000       0000
00000000000000000000000000000000000000     0000
0000000000000000000000000000000000000000   00000
00000000000000000000000000000000000000000 000000
000000000000000000000000000000000000000000000000
000000000000000000000000000000000000000000000000
0000000000000000000000000000000000000000000000
00000000000000000000000000000000000000000000
0000000000000000000000000000000000000000
000000000000000000000000000000000000
000000000000000000000000000000
000000000000000000000000
00000000000000000000
000000000000000
0000000000
000000
0000
0

-- -- -- -- --


نوشته شده در پنج شنبه 87/12/29ساعت 7:21 عصر توسط مهدی نظرات ( ) | |

ناگهان پرده بر انداخته ای یعنی چه؟

مست از خانه برون تاخته ای یعنی چه؟

عشق شون پت وزده چنبره بر زندگیم

سهم دل خشکه نپرداخته ای یعنی چه؟

ای کیانوش که با ما وزده شطرنجی

شده چرمنگ و فقط باخته ای یعنی چه؟

نودیدی که سحرناز به روی لیلون

باز هم خنجر خود اخته ای یعنی چه؟

وا وکن چشم و ببین گرد نخود چی فوکوله

کار ای دو برره ساخته ای یعنی چه؟

 


نوشته شده در چهارشنبه 87/12/28ساعت 2:5 صبح توسط مهدی نظرات ( ) | |

<      1   2   3   4      >
قالب : پیچک

کد آهنگ

کد موسیقی

بزرگترین سایت جاوا اسکریپت ایران