یه عاشق
خبر مرگ مرا با تو چه کس می گوید ؟ آن زمان که خبر مرگ مرا از کسی می شنوی روی تو را کاشکی می دیدم . شانه بالا زدنت را ـ بی قید ـ و نکان دادن دستت که ـ مهم نیست زیاد ـ عجب ! عاقبت مرد ؟ افسوس ! کاشکی می دیدم ! من به خود می گویم : چه کسی باور کرد جنگل جان مرا آتش عشق تو خاکستر کرد
از زندونه بی نور و تنها خلاص بشم دوست دارم مثل پرنده ای باشم و پر بکشم مثل قاصدکی باشم و با باد به ان سو و ان سو برم دوست دارم که از این دنیا رها بشم رها بشم از این بیغوله تنهایی ها دوست دارم برم به جایی که فقط محبت باشه برم به جایی که فقط دوستی باشه دوست دارم عاشق بشم و هیچکی نخنده عاشق بشم و کسی به عشقم حسادت نکنه دوست دارم بگم .بگم دوستش دارم کسی نگه دروغه دروغه نویسنده : مهدیسحر ببوی گلستان دمی شدم در باغ
که تا چو بلبل بیدل کنم علاج دماغ
بجلوه گل سوری نگاه میکردم
که بوددرشب تیره بروشنی چوچراغ
چنان بحسن وجوانی خویشتن مغرور
که داشت از دل بلبل هزارگونه فراغ
گشاده برگس رعنازحسرت اب ازچشم
نهاده لاله زسودا بجان ودل صد داغ
نشاط وعیش وجوانی چوگل غنیمت دان
که حافظا نبود بزرسول غیر بلاغ
شعری از حافظ
قالب : پیچک |