یه عاشق
شب شکست و دل من نیز چنین ابر بارید و چشم من نیز چنین ماه زیبا از شبم رفت و عشق من نیز چنین پاییز آمد و خنجر به دل سبزی بستان زد و غم فرغت ز تو نیز چنین این چنین می گذرد بعد تو امروز و هر روز دگر نیز چنین این چنین رفتی و من بعد تو ماندم و می گذرد عمر من نیز چنین این چنین سایه فکندی و برفتی و دلم سوخت و باقی پیکرم نیز چنین این چنین آمدن و رفتن تو بهر چه بود آنچنان پر بگشا که انگار نبودی از ازل نیز چنین این چنین ناله و اشک و ماتم تا بی کی ای خدا مرحمی که نهادی بر دل مجنون بر دل من بگذار نیز چنین این چنین خسته ، کمر شکسته، دل شکسته هیچ کسی را نیست آگاه از حال من ،تو بیا و مرحمتی کن به بزرگی خدایی خود نیز چنین
نوشته شده در سه شنبه 88/7/28ساعت
11:1 عصر توسط مهدی نظرات ( ) | |
قالب : پیچک |